بهار من
بشکفد تا در بهاران غنچه ای بر شاخساری
یادم آید هر دم از خونین دل امید واری
میگساری در بهاران خوش بود گر یار باشد
در گلستان با حریفان چشم مست میگساری
از خزان غمناکتر باشد مرا گر بگذرانم
در بهار زندگانی بی گل رویت بهاری
پرسشی کردی ز حالم خود چه گویم زانکه بی تو
روزگاری بگذرد اما چگونه روزگاری؟!؟!
نغمه های جویبارم ناله ای اندوهبار است
زانکه دارم در کنار از دیده جاری جویباری
غنچه سان از رشک دل خون می شود آنجا که بینم
گلرخی با دوست در بوس و کنار اندر کناری
می شود آیا در این گلشن که شاخ آرزوها
از پی یک عمر نومیدی دهد امروز باری؟
هر زمان لرزد دلم از تند باد نا امیدی
زانکه او هم آشیانی دارد اندر شاخساری
گر رود امسال هم چون پار بی آن گل بهارم
شاید دل برکنم از هر گل و از هر بهاری
از کتاب فرمانروای عالم
+ نوشته شده در جمعه ششم آذر ۱۳۸۸ ساعت 20:49 توسط شکوه
|
سلام.گلم خوش اومدی. شکوه هستم الان 35 سالمه بعداز 5 سال تصمیم